شب ششم

از پشت مرکب که به زمین افتاد
همه مى گویند
گفت
عمو برس
من مى گویم
گفت
بابا برس

شب پنجم

دیگر رسیدیم به میانه ى راه
از عبدالله این درس را بگیرید
هروقت هیچ چیز هم نداشتید
باز هم خود را فدائیى حسین کنید

عبداللله بن الحسن

شاید با خود میگفت
کاش هم سن قاسم بودم
البته خوب براى قاسم هم
زره پیدا نشد

بى بى زینب

بابا امروز زدن حرم زینب
بعد هى بگید لعن نکنید
اى تو مادر عمر
سگ تو روح همشون
لعنت به همشون

شب چهارم

امشب شب زینبو طفلانش بود
هنوز گمان میکنم
دلى براى زینب مانده
ولى خوب آخراشه

شب سوم

امشب هم گذشت
حاجتى داشتم
خدا کند که بدهد

شب سوم

از چشم عمویش دور بود
و الا سه ساله که پیر نمى شود

شب دوم

کاروان رسید
خدا صبر بدهد به زینب
امروز محاسن خاکى حسین را با چادر پاک کرد

شب اول

شب مسلم بود
خوب بود شکر خدا
بخیر بگذارند خدا شب هاى دیگر را

سختى

مى گویند جاهاى دیگر بهتر
ولى من مى گویم امام حسین همه جاست
براى امام جایى فرق نمیکند
ب قول معروف در دروازه را بستند ولى دهن مردم را نه